*سرزمین پری ها*

قصه کودک

  فينگيلي و جينگيلي   در ده قشنگي دو برادر زندگي مي كردند. اسم يكي از انها فينگيلي و ديگري جينگيلي بود. فينگيلي پسر شيطون و بي ادبي بود و هميشه بقيه مردم ده را اذيت ميكردو هيچكس از دست او راضي نبود. اما برادرش كه اسمش جينگيلي بود. پسر باادب و مرتبي بود هيچ وقت دروغ نمي گفت و به مردم كمك ميكرد. يك روز فينگيلي و جينگيلي به ده بالا رفتند و با بچه هاي انجا شروع به بازي كردند. بازي الك و دولك، طناب بازي و توپ بازي. در همين وقت فينگيلي شيطون و بلا يك لگد محكم به توپ زد و توپ به شيشه خورد و شيشه شكست. بچه ها از ترس فرار كردند و هر كس به سمتي دويد. ننه قلي از خانه بيرون امد. اين طرف و ان طرف را نگاه كرد. اما كسي را نديد. ننه...
7 بهمن 1390

مامان فقط 10 دقیقه

 سلام ببخشید که برای شما مطلب ننوشتم چون ما مانم اجازه نمی داد ومی گفتد دختر برو سر درس ومشقت امتحانت را بخوان هر چه من هم چک وچونه زدم فایده نداشت چون رمز عبورش را هم عوض کرده بود خلاصه امروز ان قدر رو مغز مامانم راه رفتم تا قبول کرد فقط 10 دقیقه کار کنم حالا نباید فرصت را از دست بدهم به قول قدیم قدیمی ها وقت طلاست ...
7 بهمن 1390
1